یادداشت های یک طلبه

جمعه, ۷ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۰۱ ب.ظ

قسمت پنجم حیفا


«حیفا-5»


[حیفا در فرودگاه بغداد دستگیر و بدون هیچ مقاومتی، خود را در اختیار نیروهای امنیتی قرار داد و آنها او را بدون هیچ بازجویی اولیه به محله شافعیه بغداد منتقل کردند. دو نفر از نیروهای .... شیفت عصر و شب، ماجرا را اینگونه تعریف کرده اند]

⭕️ شخص اول: حسین عامر(مامور شیفت عصر): وقتی کیسه را از سرش بیرون کشیدند، با یک خانم موجّه حدود 23 یا شاید 25 ساله سبزه با چشمانی قهوه ای و ظاهری مطمئن مواجه شدیم. این خانم، ابتدا سلام کرد و سپس از بازجو خواهش کرد که چادر و مقنعه اش را به او برگردانند. بازجو هم این کار را کرد و آن خانم فورا مقنعه و چادرش را پوشید و متمایل به چپ نشست. جوری نشست که کاملا روبروی بازجو نباشد. خیلی خانم محترم و با ایمانی به نظر میرسید.

بازجو به او گفت: اسم شما چیه و اهل کجا هستید؟

آن خانم جواب داد: حفصه هستم اهل الرمادی!

بازجو گفت: نمیدونم چرا شما را جلب کردند و حتی هیچ پرونده ای با شما یرایم نیاورده اند. خودتون فکر میکنید چرا اینجا هستید؟

آن خانم جواب داد: من اهل اینجا هستم. چرا اینجا نباشم؟

بازجو گفت: سوالم واضح بود. منظورم اینه که چرا جلوی من نشستی؟

آن خانم جواب داد: بنظر نمیرسد تازه کار باشید آقای من! اجازه بدهید از فریضه نماز عصر غافل نشویم!!

⛔️ شخص دوم: عبدالمحمد راضی(مامور شیفت شب): یک شب دختری با قدی نسبتا متوسط و اندامی معمولی اما ورزیده و چابک، در زیر زمین شافعیه حبس بود که تا صبح عبادت کرد و ناله «الهی العفو» سر می داد.

صدایش بلند نبود تا اذیتمان کند. اما جوری هم ناله و عبادت میکرد که کسی از بچه ها قصد آزارش پیدا نکرد. او حتی قبله را هم میدانست و غذایش را هم نخورد و فقط آب مینوشید.

✔️ همه چیز معمولی بود و شب داشت کم کم تموم میشد تا... حدودا نیم ساعت بعد از نماز صبح ... که 10 نفر با چهره های پوشیده و مسلح وارد شافعیه شدند... اجازه هیچ صحبت و حرفی را به هیچ کس ندادند و پس از محاصره ما مستقیما به زیر زمین رفتند...

چیزی نمیدیدم... فقط صدای سر و صدا و زد و خورد را میشنیدم... سه چهار نفری که رفته بودند پایین، با حفصه شدیدا درگیر شده بودند و فقط صدای زد و خورد و بد و بیراه می آمد.

👈 ناگهان یکی از آن مردان که پوشش روی صورتش افتاده بود، نفس نفس زنان بالا آمد و در حالی که از گوشه لبانش خون می آمد و اندکی هم از ناحیه دست راست مجروح شده بود و به خود میپیچید با صدای بلند گفت: دو نفر دیگه زود بیایند پایین... این سگ وحشی را نمیشه صحیح و سالم منتقل کرد...😡

دو نفر دیگر هم پایین رفتند و بالاخره پس از چند دقیقه، دیدم که صدای مبارزه و درگیری شدید آنها با حفصه قطع شد و حفصه را روی شانه یکی از آن مردها دیدم که به حالت بیهوش افتاده بود و بقیه آن پنج شش نفر هم زخمی و کوفته بودند... بالا آمدند و فورا از آنجا خارج شدند و حفصه را هم با خودشان بردند...

با اینکه دقایق بسیار ترسناکی بود اما خیلی دلم میخواست که زیر زمین باشم و مبارزه یک خانم مومن محترم 24 یا 25 ساله را با شش تا مرد جنگی ببینم!

پس از اینکه حفصه را بردند، به پایین رفتم و دیدم همه جا به هم ریخته و خون، همه جا پاشیده شده... اما با سر و صدایی که شنیده بودم و وضعیت آن شش مرد را که دیدم، مطمئن بودم که این همه خون و کثافت، فقط مال حفصه نیست و علاوه بر حفصه، آن مردان جنگی هم کتک مفصلی از حفصه خورده اند...
ادامه دارد...

کانال دلنوشته های یک طلبه

@Mohamadrezahadadpour
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰



نوشته شده توسط محمد مهدی AB
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

قسمت پنجم حیفا

جمعه, ۷ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۰۱ ب.ظ


«حیفا-5»


[حیفا در فرودگاه بغداد دستگیر و بدون هیچ مقاومتی، خود را در اختیار نیروهای امنیتی قرار داد و آنها او را بدون هیچ بازجویی اولیه به محله شافعیه بغداد منتقل کردند. دو نفر از نیروهای .... شیفت عصر و شب، ماجرا را اینگونه تعریف کرده اند]

⭕️ شخص اول: حسین عامر(مامور شیفت عصر): وقتی کیسه را از سرش بیرون کشیدند، با یک خانم موجّه حدود 23 یا شاید 25 ساله سبزه با چشمانی قهوه ای و ظاهری مطمئن مواجه شدیم. این خانم، ابتدا سلام کرد و سپس از بازجو خواهش کرد که چادر و مقنعه اش را به او برگردانند. بازجو هم این کار را کرد و آن خانم فورا مقنعه و چادرش را پوشید و متمایل به چپ نشست. جوری نشست که کاملا روبروی بازجو نباشد. خیلی خانم محترم و با ایمانی به نظر میرسید.

بازجو به او گفت: اسم شما چیه و اهل کجا هستید؟

آن خانم جواب داد: حفصه هستم اهل الرمادی!

بازجو گفت: نمیدونم چرا شما را جلب کردند و حتی هیچ پرونده ای با شما یرایم نیاورده اند. خودتون فکر میکنید چرا اینجا هستید؟

آن خانم جواب داد: من اهل اینجا هستم. چرا اینجا نباشم؟

بازجو گفت: سوالم واضح بود. منظورم اینه که چرا جلوی من نشستی؟

آن خانم جواب داد: بنظر نمیرسد تازه کار باشید آقای من! اجازه بدهید از فریضه نماز عصر غافل نشویم!!

⛔️ شخص دوم: عبدالمحمد راضی(مامور شیفت شب): یک شب دختری با قدی نسبتا متوسط و اندامی معمولی اما ورزیده و چابک، در زیر زمین شافعیه حبس بود که تا صبح عبادت کرد و ناله «الهی العفو» سر می داد.

صدایش بلند نبود تا اذیتمان کند. اما جوری هم ناله و عبادت میکرد که کسی از بچه ها قصد آزارش پیدا نکرد. او حتی قبله را هم میدانست و غذایش را هم نخورد و فقط آب مینوشید.

✔️ همه چیز معمولی بود و شب داشت کم کم تموم میشد تا... حدودا نیم ساعت بعد از نماز صبح ... که 10 نفر با چهره های پوشیده و مسلح وارد شافعیه شدند... اجازه هیچ صحبت و حرفی را به هیچ کس ندادند و پس از محاصره ما مستقیما به زیر زمین رفتند...

چیزی نمیدیدم... فقط صدای سر و صدا و زد و خورد را میشنیدم... سه چهار نفری که رفته بودند پایین، با حفصه شدیدا درگیر شده بودند و فقط صدای زد و خورد و بد و بیراه می آمد.

👈 ناگهان یکی از آن مردان که پوشش روی صورتش افتاده بود، نفس نفس زنان بالا آمد و در حالی که از گوشه لبانش خون می آمد و اندکی هم از ناحیه دست راست مجروح شده بود و به خود میپیچید با صدای بلند گفت: دو نفر دیگه زود بیایند پایین... این سگ وحشی را نمیشه صحیح و سالم منتقل کرد...😡

دو نفر دیگر هم پایین رفتند و بالاخره پس از چند دقیقه، دیدم که صدای مبارزه و درگیری شدید آنها با حفصه قطع شد و حفصه را روی شانه یکی از آن مردها دیدم که به حالت بیهوش افتاده بود و بقیه آن پنج شش نفر هم زخمی و کوفته بودند... بالا آمدند و فورا از آنجا خارج شدند و حفصه را هم با خودشان بردند...

با اینکه دقایق بسیار ترسناکی بود اما خیلی دلم میخواست که زیر زمین باشم و مبارزه یک خانم مومن محترم 24 یا 25 ساله را با شش تا مرد جنگی ببینم!

پس از اینکه حفصه را بردند، به پایین رفتم و دیدم همه جا به هم ریخته و خون، همه جا پاشیده شده... اما با سر و صدایی که شنیده بودم و وضعیت آن شش مرد را که دیدم، مطمئن بودم که این همه خون و کثافت، فقط مال حفصه نیست و علاوه بر حفصه، آن مردان جنگی هم کتک مفصلی از حفصه خورده اند...
ادامه دارد...

کانال دلنوشته های یک طلبه

@Mohamadrezahadadpour
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۰۷
محمد مهدی AB

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی